یکی بود یکی نبود غیر از خدا کسی نبود. یک پرتقال بود که نام او پرتقای بود و یک دوست داشت به نام هندوان یک روز یک آقایی رفت به میوه فروشی هندوان را داخل کیسه انداخت پرتقای هندوان را دید و خودش را داخل کیسه انداخت و آقا او را برد به خانه اش هندوان را برداشت برد شست و چنگال را برداشت یک قاچ بزند پرتقای پرید و با چنگال با آقا جنگید هندوان هم یک چنگال برداشت با مرد جنگید هندوان چنگال مرد را پرت کرد پرتقای با چنگال مرد را زد و مرد پایش زخم شد و پایش را گچ بست و مرد فرار کرد.
Copyright © 2024 All rights reserved
Website Design & Development by No Mind Design