ونداد گلزاری

جنسیت:

پسر

تاریخ تولد:

1396/12

استان:

شهر:

مربی:

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

متن و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

روزی روزگاری یک پرنده ای با یک خرگوش دوست بودند. و همیشه خرگوش می گفت: «قایم موشک بازی کنیم.»

و همیشه خرگوش می گفت: «تو باید چشم بگذاری»

و پرنده می گفت: «چرا من خرگوش گفت چون تو کوچک تر از من هستی »

پرنده همیشه ناراحت می شد و همیشه می گفت: اشکال ندارد.

و این بار گفت: «نخیر من دیگر چشم نمیزارم.

خرگوش گفت: «اسلن می رویم پیشه قاضی.

باشه.

و یک روز خرگوش و پرنده رفتند پیشه قاضی.

و قاضی گفت شماها باید رایت کنید.

خرگوش گفت: «چجوری؟»

قاضی گفت: هربار یک نفر چشم بگذارد.

و پرنده و خرگوش با هم دیگر رفتند به خانه و با هم دوست شدند.

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

متن و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

روزی روزگاری یک پرنده ای با یک خرگوش دوست بودند. و همیشه خرگوش می گفت: «قایم موشک بازی کنیم.»

و همیشه خرگوش می گفت: «تو باید چشم بگذاری»

و پرنده می گفت: «چرا من خرگوش گفت چون تو کوچک تر از من هستی »

پرنده همیشه ناراحت می شد و همیشه می گفت: اشکال ندارد.

و این بار گفت: «نخیر من دیگر چشم نمیزارم.

خرگوش گفت: «اسلن می رویم پیشه قاضی.

باشه.

و یک روز خرگوش و پرنده رفتند پیشه قاضی.

و قاضی گفت شماها باید رایت کنید.

خرگوش گفت: «چجوری؟»

قاضی گفت: هربار یک نفر چشم بگذارد.

و پرنده و خرگوش با هم دیگر رفتند به خانه و با هم دوست شدند.

الکس و آنا

1397

شاخه هنری:

الکس و آنا

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

یک روز الکس و انا با هم رفتند به پارک و الکس گفت : « بیا برویم سور سور سوار شویم. انا گفت: «باشد برویم. آنها رفتند به سمت سور سوره یک آن یک آدم آمد سمت انا و الکس مرد گفت: «اینجا چیکار می کنید الکس گفت من فردا تولدم است.

و مرد گفت: «شما نباید تنهای …. …. …

الکس و انا رفتند به خانه و به پدر گفتند: بابا یک مرد ما را گرفت و گفت : «شما چرا تنها آمدین. پدر گفت: «من فردا صبح می روم پارک و باهاش حرف می زنم. و تولدت را با خانواده جشن می گیریم در پارک .

الکس و آنا

1397

شاخه هنری:

الکس و آنا

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

یک روز الکس و انا با هم رفتند به پارک و الکس گفت : « بیا برویم سور سور سوار شویم. انا گفت: «باشد برویم. آنها رفتند به سمت سور سوره یک آن یک آدم آمد سمت انا و الکس مرد گفت: «اینجا چیکار می کنید الکس گفت من فردا تولدم است.

و مرد گفت: «شما نباید تنهای …. …. …

الکس و انا رفتند به خانه و به پدر گفتند: بابا یک مرد ما را گرفت و گفت : «شما چرا تنها آمدین. پدر گفت: «من فردا صبح می روم پارک و باهاش حرف می زنم. و تولدت را با خانواده جشن می گیریم در پارک .

ونداد گلزاری