نقاشی

نوک های گم شده 3

1397

شاخه هنری:

نوک های گم شده 3

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: متن داستان و تصویرسازی توسط کودک انجام شده است.

متن اثر: روزی روزگاری سه مداد نوکی در جا مدادی زندگی می کردند. یک پسربچه هم صاحب آنها بود. روز چهارشنبه بود. پسربچه داشت آماده می شد که به مدرسه برود. وقتی به مدرسه رسید رفت در کلاس خود زنگ اول بود. آنها ریاضی داشتند. بعد هنر و بعد زبان و بعد فارسی و بعد قرآن و بعد فارسی و بعد علوم که زنگ آخر بود.

وقتی نوبت علوم رسید باید امتحان می دادند. پسر بچه سوال 3 بود که نوکش شکست! یک مداد نوکی دیگر برداشت اما بازم نوکش شکست! پسربچه نوک نداشت چون همه نوک ها را گم کرده بود و مادرش هم برای او نمی خرید، چون او گم می کرد.

پسربچه مداد نوکی سوم را برداشت و 7 سوال دیگر را نوشت بعد زنگ خانه وقتی سرایدار مدرسه آمد تا کلاس را مرتب کند دو مداد نوکی را دید. آنها را از روی زمین برداشت و درون یک جا مدادی گذاشت. اما خوشبختانه آن جا مدادی پسر بچه بود.

وقتی مداد نوکی از خواب بلند شد خیلی تعجب کرد، چون دو مداد نوکی دیگر هم پیش آن بود. مداد نوکی از آنها خواست بگویند چه شده. دو مداد نوکی ماجرای خودشان را برایش تعریف کردند.

بعد یکی از آنها گفت: « بیاید از این جامدادی بیرون بیاییم و کمی قدم بزنیم.»

آنها بیرون آمدند. یکی از مداد نوکی ها از بالای میز افتاد. صدای آن آمدد که می گفت: «اینجا انبار نوک است!»

دو مداد نوکی دیگر به آنجا رفتند و هر چقدر توانستند خود را با نوک پر کردند و بعد به جا مدادی برگشتند. روز بعد وقتی پسربچه آمد به مدرسه ریاضی داشت. داشت می نوشت که یک دفعه مداد نوکی از دست پسربچه رها شد و به زمین افتاد.

پسر بچه داشت به دنبال او می گشت که یک دفعه آن را کنار سطل آشغال دید. آن انبار نوک بود و پسر بچه هرچه نوک گم کرده بود پیدا کرد! و همه چیز با خیر و خوشی به پایان رسید.

طبیعت و خانه

1396

شاخه هنری:

طبیعت و خانه

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

پروژه : طبیعت

حاجی فیروز

1395

شاخه هنری:

حاجی فیروز

تاریخ انجام اثر:

1395

شاخه هنری:

پروژه : نوروز

خودم

1396

شاخه هنری:

خودم

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

پروژه : من و اعضای بدن

پوشاک

1396

شاخه هنری:

پوشاک

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

اعضای بدن- صورت

1396

شاخه هنری:

اعضای بدن- صورت

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

سفر به سرزمين رنگ ها، رنگ هاي سرد و گرم

1397

شاخه هنری:

سفر به سرزمين رنگ ها، رنگ هاي سرد و گرم

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

عنوان اثر: من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-4

1397

شاخه هنری:

عنوان اثر: من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-4

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

عنوان اثر: من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-3

1397

شاخه هنری:

عنوان اثر: من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-3

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: ما دیدیم کوالا – والا – کانگا –وومبا – دینگو – و هم دستش اینجان؛ از ترس خشکمون زد، نزدیک تر رفتیم و دیدیم ، خواب شون برده. برنا پرسید چطور خوابشون برده؟

سرمد گفت: «نمی دونم» مامانم گفت: «تا این جونورا خوابن شما بیاین همبرگر بخورید.» ما رفتیم و ناهار خوردیم. بعد از ناهار من پیشنهاد دادم: ببریمش پیش آقای میر سعید، اون می تونه کمکون کنه. با کمک پدرامون هیولاها را به مدرسه پیش آقای میرسعید بردیم. آقای میرسعید گقت: «اینارو توی این قفس گنده بندازین و همه ‌ی عکس هایی که داریم دور و برشون بچسبونین.»

بعد که ما اینکارو کردیم هیولاها بیدار شدن و از گشنگی خودشون رو به در و دیوار کوبیدن ؛ ولی یک عکس نظرشون رو جلب کرد. اون عکس همبرگر بود.

آب از دهانشان سرازیر شد و من فهمیدم که اونا همبرگر دوست دارن؛ خوش بختانه من یک همبرگر توی کیفم بود و به آنها دادم و آنها با ما دوست شدند ولی همان لحظه گردبادی آمد و یک عالمه هیولا ظاهر شدند دشمن هیولاهای حیوانی، هیولاهای رباتی!….

«این داستان در جلد بعد ادامه دارد.»

پرنده

1395

شاخه هنری:

پرنده

تاریخ انجام اثر:

1395

شاخه هنری:

خروس

1395

شاخه هنری:

خروس

تاریخ انجام اثر:

1395

شاخه هنری:

شانه

1396

شاخه هنری:

شانه

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

سفر

1397

شاخه هنری:

سفر

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 1-2

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 1-2

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: ما دیدیم کوالا – والا – کانگا –وومبا – دینگو – و هم دستش اینجان؛ از ترس خشکمون زد، نزدیک تر رفتیم و دیدیم ، خواب شون برده. برنا پرسید چطور خوابشون برده؟

سرمد گفت: «نمی دونم» مامانم گفت: «تا این جونورا خوابن شما بیاین همبرگر بخورید.» ما رفتیم و ناهار خوردیم. بعد از ناهار من پیشنهاد دادم: ببریمش پیش آقای میر سعید، اون می تونه کمکون کنه. با کمک پدرامون هیولاها را به مدرسه پیش آقای میرسعید بردیم. آقای میرسعید گقت: «اینارو توی این قفس گنده بندازین و همه ‌ی عکس هایی که داریم دور و برشون بچسبونین.»

بعد که ما اینکارو کردیم هیولاها بیدار شدن و از گشنگی خودشون رو به در و دیوار کوبیدن ؛ ولی یک عکس نظرشون رو جلب کرد. اون عکس همبرگر بود.

آب از دهانشان سرازیر شد و من فهمیدم که اونا همبرگر دوست دارن؛ خوش بختانه من یک همبرگر توی کیفم بود و به آنها دادم و آنها با ما دوست شدند ولی همان لحظه گردبادی آمد و یک عالمه هیولا ظاهر شدند دشمن هیولاهای حیوانی، هیولاهای رباتی!….

«این داستان در جلد بعد ادامه دارد.»

تهران از نگاه بچه ها

شاخه هنری:

تهران از نگاه بچه ها

من و دنیای هیولاهای حیوانی 4-1

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 4-1

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 3-1

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 3-1

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: سرمد و من و آرتین روی ماشین زمان کار می کردیم. آرتین گفت: «فکر کنم تمام شد» سرمد گفت: «حالا برای امتحان کجا بریم؟» گفتم: بریم دنیای هیولاها. سرمد گفت: خوبه» آرتین گفت: «کجا رو بزنم؟» گفتم: «نه بزار بچه ها را صدا کنم. کی میاد یه سفر با ماشین زمان همه گفتند هورا و آمدند. یکهو آرتین دکمه را فشارا داد. همه جا رنگ وارنگ شد. گفتم کار کرد. و وقتی چشامون را باز کردیم با یک عالمه هیولا رو به رو شدیم؛ و ما خواستیم برگردیم که دیدیم ماشین زمان خراب شده. از ترس نمی دانستیم چکار کنیم و به جنگلی که در آن نزدیکی ها بود پنهان شدیم. کامیاب گفت: زیاد طول نمی کشد که پیدامون کنن باید یه فکری کنیم. » سانیار گفت: «بیا باهاشون بجنگیم» آرتین گفت: «چی؟ بجنگیم؟ اونا هیولا هستند و ما چند تا بچه، حتما می خورنمون.» برنا گفت: بیاین باهاشون صحبت کنیم که نخورنمون.» سرمد گفت: نخورنمون؟ بدتر می خورنمون.» گفتم: آره، بیاین باهاشون دوست شدیم طولی نکشید که همه هیولاها باهامون دوست شدند به جزی یکی شون، شرورترین و قوی ترین و حیوانی ترین هیولای دنیای هیولا ها؛ به اسم سوپرکوالا-والا-کانگا و ومبا – دینگو- که هیچ جور نمی شد باهاش دوست شد. دور و بر رو نگاه کردیم دیدم یک هم دست داره آن یک روه فرانکشتاین بود.

آن ها به سمت ما آمدند ما امیدوار بودیم که بتونیم که فرار کنیم و توانستیم. و من دکمه را فشار دادم. وقتی چشمامون را باز کردیم خونه من بودیم. هممون شنیدیم بچه ها ناهار آمادست. ولی ما دیدیم که کوالا – والا – کانگا – دومبا – دینگو اینجاست.

« این داستان در جلد دوم ادامه دارد»

سفر به سرزمين رنگ ها، رنگ هاي سرد و گرم

1397

شاخه هنری:

سفر به سرزمين رنگ ها، رنگ هاي سرد و گرم

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-1

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 2-1

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: سرمد و من و آرتین روی ماشین زمان کار می کردیم. آرتین گفت: «فکر کنم تمام شد» سرمد گفت: «حالا برای امتحان کجا بریم؟» گفتم: بریم دنیای هیولاها. سرمد گفت: خوبه» آرتین گفت: «کجا رو بزنم؟» گفتم: «نه بزار بچه ها را صدا کنم. کی میاد یه سفر با ماشین زمان همه گفتند هورا و آمدند. یکهو آرتین دکمه را فشارا داد. همه جا رنگ وارنگ شد. گفتم کار کرد. و وقتی چشامون را باز کردیم با یک عالمه هیولا رو به رو شدیم؛ و ما خواستیم برگردیم که دیدیم ماشین زمان خراب شده. از ترس نمی دانستیم چکار کنیم و به جنگلی که در آن نزدیکی ها بود پنهان شدیم. کامیاب گفت: زیاد طول نمی کشد که پیدامون کنن باید یه فکری کنیم. » سانیار گفت: «بیا باهاشون بجنگیم» آرتین گفت: «چی؟ بجنگیم؟ اونا هیولا هستند و ما چند تا بچه، حتما می خورنمون.» برنا گفت: بیاین باهاشون صحبت کنیم که نخورنمون.» سرمد گفت: نخورنمون؟ بدتر می خورنمون.» گفتم: آره، بیاین باهاشون دوست شدیم طولی نکشید که همه هیولاها باهامون دوست شدند به جزی یکی شون، شرورترین و قوی ترین و حیوانی ترین هیولای دنیای هیولا ها؛ به اسم سوپرکوالا-والا-کانگا و ومبا – دینگو- که هیچ جور نمی شد باهاش دوست شد. دور و بر رو نگاه کردیم دیدم یک هم دست داره آن یک روه فرانکشتاین بود.

آن ها به سمت ما آمدند ما امیدوار بودیم که بتونیم که فرار کنیم و توانستیم. و من دکمه را فشار دادم. وقتی چشمامون را باز کردیم خونه من بودیم. هممون شنیدیم بچه ها ناهار آمادست. ولی ما دیدیم که کوالا – والا – کانگا – دومبا – دینگو اینجاست.

« این داستان در جلد دوم ادامه دارد»

رنگ های مختلف

1397

شاخه هنری:

رنگ های مختلف

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: روزی روزگاری یک جعبه مدادهای رنگی مختلفی بودند که رنگ آبی تنها بود. کسی با او زندگی نمی کرد و همه از او بدشان می آمد. چون صاحب مدادها از رنگ آبی استفاده نمیکرد! و فقط یکی از مدادها اعتقاد داشت که همه مداد رنگی ها مهم هستند. یک روز مداد رنگی ها داشتند فوتبال بازی می کردند و مداد آبی پرسید می شود من هم بازی کنم. آنها گفتند نه و آن مداد که اعتقاد داشت که همه مدادها مهم هستند هر روز می دید همه مدادها دارند مداد آبی را اذیت می کنند. صبر او تمام شد. و به صاحب مداد ها گفت: «از مداد آبی …. می توانی دریا و آسمان بکشی» و صاحب برای اولین بار به مداد آبی دست زد و نقاشی کشید و مداد آبی ……

من و دنیای هیولاهای حیوانی 1-1

1397

شاخه هنری:

من و دنیای هیولاهای حیوانی 1-1

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

توضیحات: داستان و تصویرسازی اثر توسط کودک خلق شده است.

متن اثر: سرمد و من و آرتین روی ماشین زمان کار می کردیم. آرتین گفت: «فکر کنم تمام شد» سرمد گفت: «حالا برای امتحان کجا بریم؟» گفتم: بریم دنیای هیولاها. سرمد گفت: خوبه» آرتین گفت: «کجا رو بزنم؟» گفتم: «نه بزار بچه ها را صدا کنم. کی میاد یه سفر با ماشین زمان همه گفتند هورا و آمدند. یکهو آرتین دکمه را فشارا داد. همه جا رنگ وارنگ شد. گفتم کار کرد. و وقتی چشامون را باز کردیم با یک عالمه هیولا رو به رو شدیم؛ و ما خواستیم برگردیم که دیدیم ماشین زمان خراب شده. از ترس نمی دانستیم چکار کنیم و به جنگلی که در آن نزدیکی ها بود پنهان شدیم. کامیاب گفت: زیاد طول نمی کشد که پیدامون کنن باید یه فکری کنیم. » سانیار گفت: «بیا باهاشون بجنگیم» آرتین گفت: «چی؟ بجنگیم؟ اونا هیولا هستند و ما چند تا بچه، حتما می خورنمون.» برنا گفت: بیاین باهاشون صحبت کنیم که نخورنمون.» سرمد گفت: نخورنمون؟ بدتر می خورنمون.» گفتم: آره، بیاین باهاشون دوست شدیم طولی نکشید که همه هیولاها باهامون دوست شدند به جزی یکی شون، شرورترین و قوی ترین و حیوانی ترین هیولای دنیای هیولا ها؛ به اسم سوپرکوالا-والا-کانگا و ومبا – دینگو- که هیچ جور نمی شد باهاش دوست شد. دور و بر رو نگاه کردیم دیدم یک هم دست داره آن یک روه فرانکشتاین بود.

آن ها به سمت ما آمدند ما امیدوار بودیم که بتونیم که فرار کنیم و توانستیم. و من دکمه را فشار دادم. وقتی چشمامون را باز کردیم خونه من بودیم. هممون شنیدیم بچه ها ناهار آمادست. ولی ما دیدیم که کوالا – والا – کانگا – دومبا – دینگو اینجاست.

« این داستان در جلد دوم ادامه دارد»

فضاي تاريك و روشن

1397

شاخه هنری:

فضاي تاريك و روشن

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

پروژه: هنر مصر باستان

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

پروژه: حیوانات

قصه ي مترسکِ کله کدوی مزرعه ی هویج

1396

شاخه هنری:

قصه ي مترسکِ کله کدوی مزرعه ی هویج

تاریخ انجام اثر:

1396

شاخه هنری:

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

پروژه: حیوانات

اسب

1397

شاخه هنری:

اسب

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

پروژه: حیوانات

1397

شاخه هنری:

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

شیر

1397

شاخه هنری:

شیر

تاریخ انجام اثر:

1397

شاخه هنری:

پروژه: حیوانات

نوک های گم شده 3

تاریخ انجام اثر: