پروژه: یلدا
توضیحات: دارم تو دل انار با ماشین بازی می کنم.
و یک دفعه دیدیم همه چیز آبی است بعد دیدیم
در جنگ جهانی 2 هستیم حالمان داشت بد می شد دل و روده یک نوزاد ریخته بود بیرون یک دفعه اهورا را دیدیم با 5 تفنگ و 4 لباس و 4 کلاه تفنگ ها را داد به ما دیدیم یک زن را داشتن دل و روده را می ریختند بیرون و جرش می دادند و ما سرباز آلمان نازی را کشتیم
یادم رفت بگم آن پیرمرد * بعدا متوجه شدیم یک زامبی است و آن در پایگاه 75 آلمان نازی است
این داستان ادامه دارد قسمت 2 به زودی می رسد به دست
داستان اثر و تصویرسازی توسط کودک خلق شده است.
متن اثر: سلام من آروین هستم جاسوسی فضا را می کنیم می خواین اسم اعضای گروه را بدانید
سرمد، عباس، مصطفی اولین پرونده ی ما در خانهی عباس بود ما عکس های عجیبی گرفتیم نمونه
من گفتم بیایید ماشین زمان بسازیم سرمد گفت: چرا گفتم: که بریم زمان آینده و ببینیم آدم فضایی جنگجو وجود دارد یا نه
مصطفی گفت: فکر خوبی است
چند سال بعد
بالاخره ماشین زمان ساخته شد اما یک دفعه صدای دنگ دنگ داد
نقاشی
توضیحات: شعر و تصویر سازی اثر توسط کودک خلق شده است.
متن اثر: من گیر افتادم در سیاه چال
چرا چرا چرا چرا
من ماموریت داشتم
که اسلحه بیارم
اما نذاشت نذاشت نذاشت
که ماموریتم را انجام بددددددم
چرا چرا چرا چرا
فرمانده جدای ما با هم
پرت شدیم توی درهی فلیپتین
که در آن سیاه چال بود او
من را پرت کرد توی سیاه چال درهی فلیپتین
ولی شمشیر من در مقصد اسلحه ههههسست
Copyright © 2024 All rights reserved
Website Design & Development by No Mind Design