روایت کودک: نخودی رفت و رفت و رفت تا رسید به رودخونه. رودخونه گفت: داری کجا میری نخودی؟ نخودی گفتش که دارم میرم از پادشاه پول کفش های پدرم و بگیرم. رودخونه گفت: منم با خودت میبری؟ نخودی گفت بله میبرم. نخودی دهنش و باز کرد و رودخونه رفت تو و دهنش
روایت کودک: ببر توو دل نخودی بود از توو دل نخودی اومد بیرون و ببر مرغ و خروس ها رو فراری داد
Copyright © 2024 All rights reserved
Website Design & Development by No Mind Design